جیم خیلی سریع از خونه خارج شد و بعد از اتمام خرید و خوردن غذا برگشت به خونه خواست در و ببنده که ...
ــ میشه در و نبندین ؟؟
ـ نه
بعد جیم در و بست و داخل خونه شد که دوباره در خونه به صدا اومد
با داد ــ هــــــــــی با شمام ... در و باز کنیــــــد ... هــــــــــــی پســــــــــــــر .. آهای در و باز کن میگم ... میگم در و باز کن
بعد دو تا دستاشو مشت کرد و کوبید به در ... جیم حالت خیلی عصبی در و باز کرد طرف متوجه نشد و هی مشت میکوبید
تا اینکه متوجه جیم شد و دستاشو کشید کنار و سرش و انداخت پایین
ــ معذرت میخوام آقا ...
ـ کاری داشتین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ــ من رزا هستم
ـ خب که چی ؟؟؟؟
ــ دوست ساراح ... آدرس داده بود تا بیام ... تو دوست ساراح هستی ؟؟؟؟
ـ اشتباه اومدی ... بهتره همین راهی که اومدی رو برگردی دختر
ــ آ ...
جیم بدون توجه به رزا در و بست و داخل خونه شد اینبار رزا با لگد چند بار کوبید به در
ـ خودت خواستی ...
بعد در و باز کرد و دنبال رزا کرد تا بره بعد که رزا کمی از خونه دور شد
جیم به خونه برگشت ... چند دقیقه ای نگذشت که دوباره در به صدا در اومد
ــ باز کن درووووووو ... در و بازش کــــــــــن ... خواهش میکنم .... من از راه دوری اومدم ... تو رو خدااااااااااااااا
جیم در خونه رو باز کرد
ـ بله ؟؟؟؟؟؟؟ ... چیکار داری ؟؟؟؟؟؟؟
ــ من ... من از راه دوری اومدم ... لطفاً اگه میشه نگاهی به آدرسی که تو این برگست بنداز ... اگه آدرس این خونه نیست کمکم کن ... خواهش میکنم
ـ ببینم ...
ــ اینه ... آدرس اینه
جیم آدرس و از رزا گرفت آدرس دقیقاً همینجایی بود که جیم زندگی میکرد
ـ خب ... خب اما ... من کسی رو به این اسم نمیشناسم پس بهتره بری
ــ حداقل یه قهوه ی داغ بهم بده خیلی سرده
جیم بدون توجه به حرف رزا در و بست ... رزا پشت در خونه نشسته بود ساعت ها گذشتن
هر چی به تاریکیه هوا نزدیک تر میشد وحشت زیادی اطراف رو در بر میگرفت
جیم از پنجره ی داخل خونه نگاهی به بیرون انداخت از دیدن اون دخترتعجب زیادی کرده بود که تا این موقع پشت در خونه مونده...
ـ سیریـش ... اوف ... هی دختر میتونی بیای داخل
ــ اووووم ... ممنونم ... من بعد از مدتی کمی از اینجا میرم محض اینکه ساراح و پیداش کردم
ـ اگه چیزی نیاز داری بهت بدم بری
ــ من نیاز مند نیستم ... گدا هم ....
بعد حرفشو قطع کرد و سرش و انداخت پایین
ــ فقط همین امشب و بذارید بیام داخل ... خواهش میکنم
ـ اوف ... فکر نمیکنم این حرفت ...
ــ گفتم که ... همین یه شب و بد نیست یه دختره تنها ... این موقع شب ... بیرون ... بمونه ؟؟
ـ درسته که یه دختر تنها ... این موقع شب ... خونه ی من بمونه ؟؟؟
ــ آره ... نه ... یعنی نه ... من توی کارات کمکت میکنم ...
ـ خدمتکاری ؟؟؟
ــ ببین پسر ... مواظب حرف زدنت باش
ـ جیم ... این اسممه
ــ آآآآآ ... مگه من خواستم اسمت و بگی ؟؟؟؟؟؟ مگه میخوای با من دوست بشی ؟
ـ دوست ؟ ... هع ... شب بخیر
جیم رفت تو اتاقشو در و محکم بست
ــ ولی ... ولی من واسه خواب حتی بالشتم ندارم ... عه
جیم با عصبانیت یه بالشت کوبید تو سر رزا و دوباره در و محکم بهم کوبید
ــ آآآآآآآ ... کاش ...
جیم با عصبانیت بیشتری در و باز کرد و یه پتو کوبید تو سر رزا و رزا افتاد زمین
ــ مامااااااان ... اووووووووم ... چقد خشن ... تو خیلی بیتربیتی ... شب خوش
ـ ساکت ... صدایی ازت نشنوم ... چراغ رو هم روشن نذار ... چشمام به نور حساسیت داره
ــ چشم ... ولی
رزا دیگه صدایی از جیم نشنید تو فکر این بود تو تاریکی کجا بخوابه ... همونجا وسط اتاق دراز کشید تا خوابش برد
سه إ بعدازظهر
ـ فکر نمیکنم تا این موقع خواب اونم توی خونه ی یه غریبه درست باشه ... هی دختر بیدار شو ...
بعد یه لگد زد به رزا
ــ فکر نمیکنم لگد زدن به یه غریبه کار درستی باشه ... بذار بخوابم ... من خیلی خستم ... درضمن اسمم رزاست
ـ خسته نباشی حالا بلند شو
ــ جیم بذار بخوابم دیگه ...
ـ دختره ی پررو
که یهو گوشی رزا زنگ خورد
ــ میشه اون گوشیه من و بدی ؟؟؟ ... گذاشتم روی میز
جیم حوصله کل کل کردن با رزا رو نداشت هر چی زود تر گوشیه رزا رو بهش داد تا گوشیشو جواب بده رزا با نگاه کردن به صفحه ی گوشیش خشکش زد
ــ غیر ممکنه
ـ جواب بده دیگه سرم رفت
ــ ساراح ... خودشه
ـ اوف ... جواب بده
ــ آآآآآآآآآ ... ساراح کجایی ؟؟سلام ساراح جواب بده ساراح با توأم اتفاقی افتاده ؟؟؟؟ چرا حرفی نمیزنی ساراااااح
که تلفن قطع شد ... رزا هم شماره ی ساراح و گرفت
ــ جیم ؟ فکر کنم صدا از گوشیه توإ
ـ گوشیه من ؟؟؟ ... نه واسه من نیست
ــ غیر ممکنه
جواب نداد و باز شماره ی ساراح و گرفت دوباره صدای گوشی به صدا در اومد رزا بلند شد و رفت دنبال صدا ...
صدا از طرف اتاق خواب بود ... رزا هم گوشی رو قطع کرد ...
منتظر قسمت های بعد این داستان باشید و با خوندن این داستان مارو همراهی کنید
یگانه | 11:36 - 1395/3/25/2 |
![]() |
دلم واسه دختره میسوزه. پاسخ:خخخخ می تو |
یگانه | 11:35 - 1395/3/25/2 |
![]() |
من بقیشو موخوام پاسخ:دو پارت گذاشتم الآن عزیز |
nafas | 8:46 - 1395/3/25/2 |
![]() |
بقیشو نمیزاری بابا دق کردیم ما![]() پاسخ:ببخشید دیرو نبودم به روی دو چشمام امرو دو قسمت میذارم:);) |
mehrshad | 21:37 - 1395/3/23/7 |
![]() |
گگگگگگ ساعت 1 و ده دیقست الان من میترسم گگگگگ خخخخ خیلی عالی بود این جیم ولی خیلی بد برخورد میکنه هااااا دختره گناه داشت دم در تو سرما نشست ![]() ![]() پاسخ:اوخی مگه ترس داشت داش مهرشاد ؟ آره بیچاره رزا :( ؛) |
یگانه | 18:47 - 1395/3/23/7 |
![]() |
مثه همیشه عالی بود پاسخ:مرسی عزیز |
Mohadeseh | 14:14 - 1395/3/23/7 |
![]() |
Big Like پاسخ:مرسی گلم ؛) |
خونده بودم داستانو اومدم کامنت بزارم البته همین قسمت رو خوندم فقط
بقیشم میخونم زود
من نمیفهمم چرا انقدر رزای بدبخت رو اذیت میکنه جیم
پارت بعد رو بعد میخونم
پاسخ:اوکی اگه خوب بودن داستان و بذارم پای تو که هر پارتش ترسناک نباشه خوبه |: مرسی حتماً دوس داره اذیت کنه هاهاها باش نفس آجی